بزرگ ترین اشتباهی که تو زندگیت کردی چی بوده ؟ و چه درسی ازش گرفتی ؟
رمز را فراموش کردید ؟ لطفا ایمیل را وارد کنید تا لینک تغییر پسورد به ایمیل شما ارسال شود
Please briefly explain why you feel this question should be reported.
لطفا به طور خلاصه توضیح دهید که چرا شما احساس می کنید این پاسخ باید گزارش شود.
Please briefly explain why you feel this user should be reported.
بهترین جا برای اشتراک ایده ها و کمک به دیگران برای انتشار بیشتر علم و دانش!!
ساخت یک حساب جدید
همه اشتباه میکنیم. تصمیمات غلط؛ انتخابهای نابجا؛ اعمال نسنجیده. در طول زندگیمان سعی و خطا میکنیم و درسهای جدید یاد میگیریم. اشتباه همیشه اثر بد خودش را در زندگی آدم میگذاره و ازش راه فراری هم نیست. اثرات بد خیلی از اشتباهات را میشود بمرور زمان و با تلاش زیاد پاک کرد ولی بعضی از اشتباهات هستندادامه مطلب ...
همه اشتباه میکنیم. تصمیمات غلط؛ انتخابهای نابجا؛ اعمال نسنجیده. در طول زندگیمان سعی و خطا میکنیم و درسهای جدید یاد میگیریم. اشتباه همیشه اثر بد خودش را در زندگی آدم میگذاره و ازش راه فراری هم نیست.
اثرات بد خیلی از اشتباهات را میشود بمرور زمان و با تلاش زیاد پاک کرد ولی بعضی از اشتباهات هستند که مسیر زندگی آدم را آنچنان تغییر می دهند که اصلاح آنها دیگر به راحتی امکانپذیر نیست.
بزرگترین اشتباه من این بود :

کوچک کردنسال آخر دبیرستان عاشق شدم. خیلی از اشتبهام آموختم اما بعد از جدایی دپرس شدم، ای کاش فقط درسمو میخواندم به این چیزا مشقول نمیشدم
سال آخر دبیرستان عاشق شدم. خیلی از اشتبهام آموختم اما بعد از جدایی دپرس شدم، ای کاش فقط درسمو میخواندم به این چیزا مشقول نمیشدم
کوچک کردنخیلی از ما بزرگترین اشتباه زندگیمون رو نتیجه یک اعتماد می دونیم،اعتماد به کسی که از جفت چشمامون بیشتر قبولش داشتیم و از صفر تا صد زندگیمون با خبر بوده...تا اینکه یه روز به خودمون اومدیم و دیدیم اون آدمی که از همه ی دنیا بیشتر قبولش داشتیم تغییر کرده و حالا تبدیل به کسی شده که داره بیشترین ضربه رو بهادامه مطلب ...
خیلی از ما بزرگترین اشتباه زندگیمون رو نتیجه یک اعتماد می دونیم،اعتماد به کسی که از جفت چشمامون بیشتر قبولش داشتیم و از صفر تا صد زندگیمون با خبر بوده…تا اینکه یه روز به خودمون اومدیم و دیدیم اون آدمی که از همه ی دنیا بیشتر قبولش داشتیم تغییر کرده و حالا تبدیل به کسی شده که داره بیشترین ضربه رو به روح و روانمون می زنه چون از همه ی رازهامون با خبره و نقطه ضعفامون رو می شناسه … ما رفتارهایی رو ازش دیدیم که فکر می کردیم از هر کسی سر بزنه جز اون…یه روز چشمامون رو باز کردیم و دیدیم تو زندگیمون پر از زخم های عمیقی هست که از خودی خوردیم ، از کسی که یه زمانی نزدیک ترین آدم زندگیمون بوده و بهش اعتماد داشتیم ولی حالا فقط یه غریبه ست … اونجا بود که پشت دستمون رو داغ کردیم تا به هر کسی اعتماد نکنیم ، تا دیگه تمام رازهامون رو در گوش کسی نگیم ، تا دیگه نذاریم هر کسی اونقدر به ما نزدیک بشه که بتونه بهمون ضربه بزنه … بعد از اون بزرگترین ترس ما شد اعتماد کردن به آدما… دیگه خیلی سخت اعتماد می کنیم ، به حرفایی که گوشامون می شنوه ، به احساساتمون ، حتی به جفت چشمامون … خیلی از ما حالا تنهایی رو انتخاب می کنیم چون یه روزی یکی بهمون ثابت کرده « هیچ چیزی از هیچکس بعید نیست … »
کوچک کردندرود بر شما
درود بر شما
کوچک کردنبزرگترین اشتباهم انتخاب اشتباه زمان و مکان بوده. یعنی اشتباه کردم که بعد از انقلاب در سال 1360 در جمهوری اسلامی ایران به دنیا اومدم!
بزرگترین اشتباهم انتخاب اشتباه زمان و مکان بوده. یعنی اشتباه کردم که بعد از انقلاب در سال 1360 در جمهوری اسلامی ایران به دنیا اومدم!
کوچک کردنکوچک کردن
یه بار فقط یه بار تو کل زندگیم به حرف اطرافیان اهمیت دادم و اشتباه بدی کردم که هنوز دارم پاشو میخورم :(
یه بار فقط یه بار تو کل زندگیم به حرف اطرافیان اهمیت دادم و اشتباه بدی کردم که هنوز دارم پاشو میخورم 🙁
کوچک کردنبزرگترین اشتباه من، من یک تماس ورودی ناشناس رو جواب ندادم که بعدا فهمیدم یکی از همکلاسی های دانشگاهم بوده!! بعداً همان هفته ، متوجه شدم که او در بیمارستان است و بیهوش است. رفتم تا او را چک کنم. او تصادف کرده بود. تقریباً در همان زمان ، که با من تماس گرفته بود. (من شماره او را ذخیره نداشتم) او سالمادامه مطلب ...
بزرگترین اشتباه من، من یک تماس ورودی ناشناس رو جواب ندادم که بعدا فهمیدم یکی از همکلاسی های دانشگاهم بوده!!
بعداً همان هفته ، متوجه شدم که او در بیمارستان است و بیهوش است. رفتم تا او را چک کنم. او تصادف کرده بود. تقریباً در همان زمان ، که با من تماس گرفته بود. (من شماره او را ذخیره نداشتم)
او سالم بود اما بیهوش بود. بعد از 3 روز هوشیاری خود را به دست آورد. او به من گفت که وقتی من در جاده افتاده بودم (از جاده چیزی قابل مشاهده نبود) مرا دید که از او عبور کردم. او مرا به عنوان تنها فردی که در دانشکده از اسکوتر الکترونیکی استفاده می کردم ، شناخت ، بنابراین او با من تماس گرفت. اما من تماس او را جواب ندادم. می خواستم سریع به خانه برسم. اما او بعد از 10 روز عجیب به خانه اش رفت. در حالی که من به بازگشت به خانه فکر می کردم ، او هوشیاری خود را از دست داد.
این حادثه تغییر عمیقی در من ایجاد کرد. حالا هر تماسي را كه با من گرفته می شود حتی اگر در جلسه ای باشم را جواب می دهم. من حداقل 1 دقیقه به شخصی که سعی کرده با من تماس بگیرد ماهیت و جدیت هدفش را نمی دانم ، زمان می دهم.
کوچک کردن